مدیسا مدیسا ، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

مدیسا دختر کوچولوی مامان رزی و بابا مازی

ادا کردن نذر ختم انعام

عاشورا تاسوعا که حامله بودم وقتی از کنار پنجره دسته را تماشا کردم نذر سلامتیت و دختر بودنت شیر کاکاو کردم که تا چندین سال به دسته بدم و 2 ماهه که حامله بودم  نذر کردم که ایشالله  زایمان خوب و راحت و به دنیا آمدن یک دختر کوچولوی سالم یک ختم انعام بگیرم و همین کار را هم کردم، 22 اردیبهشت سال 1390 نذرم را ادا کردم که ایشالله ائمه اطهار همیشه حامی و نگهدار دختر گلم باشن! یا حق! ...
21 تير 1390

واکسن های مدیسا

دختر گلم، خدا رو شکر، گوش همه شیطون ها کر با هیچ کدوم واکسن هات کوچکترین تبی نکردی و کوچکترین اذیتی برامون نداشتی، درسته موقع زدن واکسن تمام مطب از شدت گریه و جیغت به لرزه میومدی بعدش دیگه اصلا اذیتهایی که همه بچه ها بعد از واکسن دارن نداشتی برای همین واکسن زدنهات خیلی راحت بود!!     ...
21 تير 1390

حرف زدن شیرینت

عزیز دلم یکی از رمزهای تو دل جا گرفتنت صرفا زبون شیرینت و حرف زدن با مزه و قدرت بیان عالی و کاملت است . با همه راحت ارتباط برقرار میکنی و برای هرکسی حرفی برای گفتن داری . کسانی رو که دوست داری که وای کولاک میکنی دیگه ( می خونی ، میرقصی  ، گزارش میدی ....) همه دوستت دارن ، همه عاشقتن چون شیرینی و دوست داشتنی !!!     ...
21 تير 1390

چه جوری خبر بارداریم را به اقوام دادم

به بابا مازیار: لباس دخترانه ای تهیه کردم به همراه جواب آزمایش کادو پیچی کردم ، دوربین فیلمبرداری را مخفیانه گوشه ای از خونه گذاشتم به بابا گفتم یه خبر خوب برات دارم  اگه گفتی .... بعد از چند دقیقه با صدای بلند داد زدم عزیزم بابا شدی.میدونی رنگ بابا مازیار چه رنگی شد! رنگ لبو!! و از خوشحالی گریه کرد. مامانی  پروین و بابایی ایرج: با یه جعبه بزرگ شیرینی و دوربین فیلمبرداری در دست بابا مازیار وارد خونه شدیم ، گفتم مامان! بابا! یه کار مهم با هاتون دارم: شما، شما ، شما مامان بزرگ و بابا بزرگ شدید!!! هر دو بغلم کردند و یه عالمه مرا بوسیدند! مامانی فرزانه ، بابایی رسول این مامان...
21 تير 1390

تولد یک سالگی

یک تیر تولد یک سالگیت مرخصی گرفتم تا از صبح با دخترم باشم، تا بیدار شی مامانت در کنارت باشه!! بیدار که شدی با هم صبحانه خوردیم ( در حد خوراکیهای مجاز)، بعد ساک لباسی که از قبل برات آماده کرده بودم را برداشتم و با هم راهی آتلیه عکس کودک شدم! کلی عکسهای خوشکل گرفتی، کلی لباسهای خوشگلت را پوشیدی  و در آخر سر هم کلی گریه کردی چون خسته ات کرده بودیم! والبته یه سوتی بامزه هم دادی، چون دفعه اول بود که کیک و شمع می دیدی تا کیک شکلاتی خوشگلت را در آتلیه گذاشتم جلوت تا عکس بگیری دستت را بردی وسط شمع و انگشت تپل خوشگلت سوخت  و از اون به بعد کلی بد اخلاق شدی و دیگه دلت نمی خواست عکس بگیری !! و تا آخر عکسها هم همون انگشت را بالانگه داشت...
21 تير 1390

عکسهای نوزادی خانمی در حالات مختلف

بسک بازی با مامان روشن شدن لامپ بعد از تاریکی در حال گارد گرفتن در حال پفک خوردن یواشکی در حال عبادت در لباس چینی در حال کفش آوردن کسل از حرفهای بابا مازی در حال لم دادن   در حال شیرین کاری در حال تفکر مدیسای با حجاب مدیسای مضطرب  مدیسای متفکر  با دیدن مامان رزی ...
21 تير 1390

روزی که فهمیدم تو تو دلمی!

مدیسای قشنگم ، یکی از بهترین لحظه های زندگیم ، لحظه گرفتن جواب آزمایش بارداری بود! لحظه ای که فهمیدم مادر شدم، فهمیدم زندگی منو بابا مازیار رنگ دیگری به خود گرفت.جیغ زنان خودم را به محل کارم رساندم و به همه دوستانم خبر مادر شدنم را دادم. همه همکارانم از این خبر خوشحال شدند.   ...
15 تير 1390

انتخاب اسم مدیسا

وای مدیسا ، خیلی سخت بود ! به هر چی فکر کنی مراجعه کردم :سایت ، کتاب، نظر همکارم، نظر دوستا و اقوام و ..... کاندیدهای اسمها 5 تا بود: دریتا، ربیتا، رکسانا، شمیم و بالاخره مدیسا دخترکم معنی اسمت " مثل ماه " به زبان عبری است. ماه من ایشالاه بزرگ شدی ، نگی مامان اسممو دوست ندارم ، چون برای انتخابش زحمت کشیدیم.                                                     &nb...
15 تير 1390