اولین شبی که پیش مامان و بابا نبودی!
از اول عمرت تا حالا پیش نیومده بود که شب پیش مامان و بابا بخوابی منم اصلا راغب نبودم این مسئله رو تجربه کنم چون فکر می کردم هم خودت هم ما تحمل نداریم! چهارشنبه از صبح خونه خاله مهرینا بودی رفته بودین باغ وحش و تا شب بهت حسابی خوش گذشته بود ! آخر شب که باهات تماس گرفتیم و می خواستیم بیایم دنبالت التماس آمیز میگفتی نمیام میخوام خونه خاله مهری بخوایم.همگی تصمیم گرفتیم اولین شب بدون هم بودن را تجربه کنیم .بابا مازیار حدس میزد شما خانم کوچولو بهانه مارو بگیری ولی اینطور نبود .خوشحال و خندان در کنار خاله مهرینا خوابیده بودی ولی نبودنت روی تخت اصلا برای ما راحت نبود.
با جای خالیت صحبت می کردیم و از دور قربونت می رفتم .تجربه جالبی بود !
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی